بسمه تعالی
ضرورت بازخوانی زمینه های سیاسی ـ اجتماعی شهادت امام حسین علیه السلام
حجت الاسلام و المسلمین سید ضیاء مرتضوی
11/10/89
بسم الله الرحمن الرحیم. همگی شما دوستان اهل نظر، علم، فضل، خطابه و آشنا به تاریخ و به ویژه آشنا به اهداف قیام امام حسین(ع) هستید و بارها برای خوانندگان و مخاطبین خود، در اینباره سخن گفتهاید. سالهاست که میگوییم و میشنویم که امام حسین(ع) با چه هدف و انگیزهای قیام کردند، بعبارت دیگر عوامل قیام حضرت چیست؟ خب این بحث خیلی مهمی است، نقشآفرینی نوع نگاهی که ما به قیام امام حسین(ع) داریم، بسته به این است که به این سؤال چگونه پاسخ بدهیم. ولی بنظر میرسد، حداقل در عرض آن و به یک معنا، با همین اهمیتی که پرداختن به قیام امام حسین دارد، ما به یک سؤال دیگر هم باید پاسخ دهیم. من اگر امشب بتوانم یک مقدار در اصل ضرورت پرداختن به این سؤال، که هر کدام از منظر تاریخی و اجتماعی قواعد خاص خود را دارند و شواهد خاص خود را میطلبند، مطالبی بیان کنم، بصورت نسبی در آنچه مدنظر دارم، موفق خواهم بود. اگر حرکت امام حسین(ع) یک تصادف بود، اگر مرگ ایشان بر اثر تصادف بود؛ مثلاً بر اثر رعد و برق آسمانی، یا اینکه از خانه بیرون میآمدند و کسی متعرض ایشان شده باشد و در درگیری با آن شخص، جان خود را از دست داده باشند، دیگر طرح این سؤال معنا نخواهد داشت. اگر توجه کنیم، بین رحلت پیامبر(ص) و شهادت حضرت، دقیقاً 50 سال فاصله است، حالا یکی دو ماه کمتر. کسانی هم که در برابر امام حسین(ع) ایستادند، برنامهریزی داشتند و حرکت حضرت را پیشبینی کردند. همانطور که حرکت امام، اتفاقی نبود و بهرحال همراه با طرح و برنامه بود، در جبههی مقابل هم همینگونه بود. حداقل آنقدر که تاریخ نشان میدهد، مکاتبات و پیشبینیهایی آنها، نیروهایی که فرستادند و راههایی که بستند، مکه را که ناامن کردند، نامههایی که از شام آمد، عبیدالله را که از بصره به کوفه آوردند، همه از روی حساب و کتاب بوده است. لذا اگر بپذیریم که یک حادثهی اتفاقی نبوده، در فاصلهی بین حداکثر 50 سال از رحلت پیامبر(ص) این قضیه اتفاق افتاده است. کسانی که در طرف مقابل بودند، از بورکینافاسو، استرالیا و یا کشورهای دیگر نیامده بودند. کسانی در همین کربلا بودند که نماز جماعت برقرار میکردند. شعارهای آنها در ظاهر غیردینی نبود و اهدافی را که برای برخورد شدید با امام حسین(ع) ذکر میکردند، در جهت منافع اسلام برمیشمردند. سؤال این است که در طی این 50 سال، چه اتفاقی افتاده است که کسی مثل امام حسین(ع) صرف نظر از مقام امامت و عصمت ایشان، بلکه بعنوان شخصیتی که همه اذعان داشتند مورد توجه و محبت پیامبر(ص) بود (برغم این همه محدودیتهایی که توسط بنی امیه و بنی عباس در نقل فضایل ائمه در تاریخ صورت گرفته است، ما الان میبینیم که دهها و صدها روایت از پیامبر(ص)، هم به استناد آیات شریفه و هم در سخنانی که خود آن بزرگوار مستقیماً فرمودند، در بیان شخصیت ایشان وجود دارد)، کشته میشود و خاندان او را به اسارت میبرند؟ حالا اگر بعدها هم بخاطر حفظ ظاهر، برخی ملاحظات را کردند، به خاطر خودشان بوده است. چه اتفاقی افتاده بود؟ مگر میشود امت پیامبر، پسر او را به این شکل و نه در یک حادثهی اتفاقی و دعوای خانوادگی، به قتل برسانند؟ همانطور که امام صادق(ع) در روایت فرمودند «تعادینا فی الله». این برای مهم است، اگر ما بخواهیم به اهداف قیام امام حسین(ع) پی ببریم، تا به این سؤال به درستی پاسخ ندهیم، شواهد و قرائن ذکر نکنیم، به درستی به تاریخ مراجعه نکنیم و قواعد تحولات اجتماعی را مورد توجه قرار ندهیم، نمیتوانیم به این سؤال مهم که برای همیشهی تاریخ مفید است، پاسخ بدهیم. اینکه حضرت چه اهدافی داشتند، یک مسأله است و اینکه جامعهی اسلامی چگونه و چرا به اینجا رسید که کسی مثل ایشان را شهید کند، یک مسأله است. اینگونه نیست که «ان الله لا یغیر ما بقوم حتی یغیروا...» فقط در باب اصلاح جامعه باشد، اینکه یک وضعیت نامطلوبی وجود دارد و برای رسیدن به وضعیت مطلوب خود مردم هم باید حرکت کند، عکس این هم هست و از یک خواستگاه و آبشخور آب میخورد. چه چیزی تغییر کرده بود؟ بنظر من اگر به برخی از محورها بپردازیم، هم تأکیدی است بر این نکته که عرض کردم، اینکه ضروت دارد ما علل تاریخی، سیاسی و اجتماعی این وضعیت را که به کشته شدن امام حسین(ع) انجامید، بازخوانی کنیم و هم بلاخره محورهایی را توضیح داده باشم. چه شد که امام حسین(ع) را کشتند؟ من برخی از عوامل را (که مطمئناً محدود به اینها نیست و بحث گستردهای است که در مجال محدود این جلسه نمیگنجد و با وسع بنده تناسبی ندارد) عرض میکنم. یک امر مشترک وجود دارد که نمیخواهم آن را بعنوان عامل مطرح کنم. روشن است که پیامبر(ص) در ابلاغ رسالت و بیان دین ذرهای کوتاهی نداشتند و آنچه که وظیفهی ابلاغ رسالت ایشان بود را انجام دادند. اما این به آن معنا نبود که همانگونه که میخواستند، جامعه ساخته شود و مطلوب و خواست ایشان برآورده گردد. هم قواعد بیرونی و هم تاریخ و هم معرفی 12 وجود معصوم و منزه از گناه و اشتباه که امامت و مدیریت جامعه را بر عهده بگیرند و از هر جهت الگوی مردم باشند، نشان میدهد که این جامعه به وجود افرادی نیاز داشت که راه پیامبر را ادامه دهند. و اگر هیچ دلیلی نداشته باشد، جز همین وقایع که لااقل در همین 50 سال اتفاق افتاد، شاهد گویایی است بر اینکه مطلوب و خواست پیامبر(ص) برآورده نشد. این یک نکتهی کلی است که من نمیخواهم روی آن بایستم.
محور اول، گسترش سرزمینهای اسلامی و چالش بزرگِ انقطاع نسلها است. میدانیم که بعد از رحلت پیامبر(ص) سرزمینهای اسلامی چگونه گسترش پیدا کردند و چقدر به جمعیت مسلمانان افزوده شد، آن هم در دروههایی که متولیان تربیت و هدایت جامعه، شرایط مطلوبی نداشتند و به تعبیر فقهی مشروعیت شرعی و کلامی نداشتند. ابن ابیالحدید در پایان شرح نهجالبلاغه، حدود هزار سخن مربوط به امام علی(ع) را علاوه بر آنچه که سید رضی آورده، نقل کرده است که برخی از اینها ثابت است و برخی نه، حتی در مورد برخی از آنها، ثابت شده که برای دیگران است. یکی از آن جملات این است «ما لنا و لقریش یخزمون الدنیا باسمنا» قریش با نام پیامبر و نام ما، دنیا را میخورد «و یطعون علی رقائنا» اما گردن و کمر ما را، زیر بار حقکشی و ستم خود له میکنند. «فیا لِللّه و للعجب من اسم جلیل مسمی ذلیل» نام خیلی بلند و پرآوازهای است، اما واقعت آن که ما باشیم، دارد زیر دست و پا له میشود. بر گردهی ما سوار شدند و اسب آمال و آرزوهای خود را میتازانند. در همین شرح ابن ابیالحدید، موضوع جالبی هست. یک وقت کسی به امیرالمؤمنین(ع) عرض کرد که «ارایت، لو کان رسول الله ترک ولداً ذکرا...» حالا اگر مسیر خلافت را عوض کردند، چون پیامبر فرزند ذکوری نداشت، با آن ذهنیتی که داشته، این سؤال را خدمت ایشان عرض کرد. «قال له قائل یا امیرالمؤمنین ارایت، لو کان رسول الله ترک ولداً ذکرا کقد بلغ الحلم و آنسه منه الرشد، اکان فی العرب تسلم الیه امرها؟ قال لا، بل کان تقتله ان لم یفعل ما فعلته» همان کاری که من کردم، اگر پسر پیامبر هم میکرد، او را میکشتند. آنها آمده بودند که مجالی به جانشین واقعی ندهند. چرا؟ «ان العرب کرهت امر محمد و حسدته علی ما آتی الله من فضله و سفالت ایامه» مدام منتظر بودند که پیامبر رحلت کنند، اما 23 سال طول کشید. «حتی قذفت زوجته» نسبت ناروا به همسر ایشان دادند، «و نفرت به ناقته» خواستند پیامبر را در همان جریان معرفی که هست، ترور کنند. «مع عظیم احسانه الیها» برغم اینکه پیامبر در حق این اعراب این همه خوبی کرده بود. «و جسیم مننه عندها و اجمعت مد کان حیا علی صرف الامر عن اهل بیته» از همان دورهی حیات پیامبر تلاش کردند که این مسیر را عوض کنند «و لو لا ان القریش جعلت اسمه ذریعه علی الرئاسه» اگر قریش اسم پیامبر را وسیله و ابزاری برای ریاست و سروری خود نمیدیدند، «و سلم الی العز و الامره» اگر نام او را نردبان دستیابی به خواستههای خود نمیدیدند «لما ابدت فی الله بعد موته یوماً واحدا و لرتد فی حافرتها» بلافاصله برمیگشتند «و عاد قارحها» حضرت تمثیلی بکار بردند، به آن حیوانی که رشد کافی کرده باشد، قارح میگویند و اگر حیوانی به بچگی برگردد، جزع میشود؛ یعنی اینها هم به دوران طفولیت و جاهلیت خود برمیگشتند. «و باذلها بکرا» یعنی حیوانی که دندان درآورده است، به دوران بیدندانی برمیگردد. «ثم فتح الله علیه الفتوح فافرح بعد الفاقه» عرب وقتی که با فتوحات مواجه شد، بعد از آن دشواریها و تنگدستیها، ثروتمند شدند «و تمولت بعد الجوع و المخمصه» با خود گفتند نه، این اسلام چیز بدی هم نیست، از طریق این نهضت هم میتوان به اهداف و خواستههای دنیوی رسید «فحسن فی عیونها من الاسلام ما کان سمجا» همین اسلامی که پذیرش آن برای آنها دشوار بود، «و ثبت فی قلوب کثیر منها من الدین ما کان مضطربا» وقتی که دیدند دنیا به طرف آنها روی آورده است، طرفدار دین شدند و آرامش پیدا کردند. «و قالت لو لا انه حق لما کان کذا ثم نصب تلک الفتوح الی آراء غلاتها» این تحلیلی است که امیرالمؤمنین ارائه میکنند. این فتوحات را به پای اسلام ننوشتند، بلکه به نام غلات و فرماندهان و تدبیرهای شخصی خودشان نوشتهاند. ما اسلام را به این مرحله رساندیم و این فتوحات را به ثمر رساندیم. «وحسن التدبیر الامراء قائمین بها» وقتی وضعیت خوب شد «فتأکد عند الناس قوم و خمول آخرین» نزد مردمی که واقعیت و تاریخ را بدرستی نمیدانستند و تبلیغات مانع آن بود، کاردانی و مدیریت برخی را باور کردند و یک عدهای که نمیفهمند و راه مدیریت درست را نمیدانند، همانطور که در خطبههای حضرت آمده، آنقدر نافرمانی کردند «حتی قالت قریش ان ابن ابی طالب رجل شجاع و لکن لا علم له بالحق و کنا نحن ممن خمل ذکره» ما جزء دستهای بودیم که یاد و نام ما فراموش شد «و خبت نار» آتش ما را خاموش کردند «ونقطع صوته وسیطه» صدا و آوازهی ما را از یادها بردند «حتی أکل الدهر الینا و شرب» گویا روزگار در کاسهی سر ما خورد و نوشید «ومزت السنون و الاحواء بما فیها» سالها گذشت «ومات کثیر ممن یعرف و نشأ کثیر ممن لا یعرف» خیلی از کسانی که معروف بودند و میدانستند، مردند و نسلها و جمعیتهای جدید آمدند، آنها آدمهای شناخته شده و با اصل و نسب نبودند، افرادی نبودند که با ریشهی تاریخ اسلام پیوند خورده باشند «و ما اسا ان یکون الولد لو کانت» بر فرض که پیامبر هم پسری داشت، چه فایده و امیدی بود؟ «ان رسول الله لم یقربنی بما تعلمون من القرب النسب و لعمه بل للجهاد و نصیحه» مگر پیامبر بخاطر خویشاوندی من را نزدیک خودش قرار داد؟ و بعد ادامهی فرمایشات حضرت. یک نمونهی آن قضیه شام است. شامی که منطقهی یکه تازی و ریاست مطلقهی بنی امیه (معاویه و یزید) بود، چه زمانی فتح شد؟ همه چیز مشخص است. در تاریخ آمده است که یک زمان معاویه در منبر امیرالمؤمنین را لعن میکرد، شخصی پای منبر گفت «نظرت در مورد این کسی که معاویه او را لعن میکند، چیست؟ گفت «احسبه کانه لس من لسوس فطن» خب شناختی نداشتند. بهرحال یک مشکل، گسترش سرزمینهای اسلامی با نوع مدیریت و حکومت و اداره کردنی که وجود داشت، بوده است و همچنین نسلهای جدیدی که بزرگ شده بودند و ارتباط درستی با 13 سال مکه و 10 سال مدینه نداشتند.
عامل دوم مسألهی تبلیغات سنگین و گمراه کننده و چهرهسازیهای جدید و تخریب چهرهی اهل بیت بوده است. در همین سخنرانی معروفی که مرحوم ابن شعبه از امام حسین(ع) نقل کرده است، البته روایت داریم که امیرالمؤمنین هم فرموده باشند که اگر ایشان فرموده بودند، به طریق اولی شاهدی بر ادعای ماست، حضرت در آنجا تعبیر زیبایی بکار برده است که «فی کل بلد منهم خطیب الی منبره یصح» در هر شهر از شهرهایی که بنی امیه زده و تحت سلطهی حکومت بنی امیه است، یک خطیب در منبر آن شهر داد و فریاد راه انداخته است. چهرههای واقعی را تخریب کردند و چهرههای غیر واقعی را بزک کردند و تحویل جامعه دادند. حال المؤمنین، کاتب وحی، جانشین پیامبر، خلیفهی رسول الله! امیرالمؤمنین در همین قسمتی که ابن ابی الحدید نقل کرده است، بعنوان نمونه این جمله را یاداشت کردم که «کنت فی ایام رسول الله(ص) کجزء من رسول الله ینظر الی الناس کما ینظر الی الکواکب فی افق سماء» چگونه در آسمان به ستارهها مینگرند؟ مردم در دورهی پیامبر به من اینگونه نگاه میکردند و به این صورت مورد توجه بودم، اما «ثم غضب دهر منی» روزگار من را پایین آورد «فغر نبی فلان و فلان» اشاره به شیخین دارد. در مرحلهی بعد «غرنت به خمسه انسلهم عثمان» در شورای 6 نفرهای قرار داده شدم، در کنار 5 نفر که بهترین آنها عثمان بود، باز روزگار به این هم بسنده نکرد «ثم لم یرضی الدهر لی به ذلک حتی عرضلنی فجعلنی نظیر و ابن النابغه، لقد استن فالفصال حتی الغرعا» فصال جمع فصیل است. کره شترها و گوسالههایی که از شیر گرفته میشوند، نیازی به مادرشان ندارند و مدام به این طرف و آن طرف میروند «لقد استن فالفصال حتی الغرعا» غرعا جمع غریع است. آن کره شتر یا کره اسبی که بیماری گرفته (اینجا تعبیر به کورک کردند) و باید یک جا بنشیند و نمیتواند حرکت کند، هم به وسط میدان آمده و به این طرف و آن طرف میرود. وقتی دورهی امیرالمؤمنین اینگونه بود، دوره امام حسن و امام حسین چگونه بوده است؟ چون شیب انحراف بیشتر میشده است، نه اینکه کمتر شود. امیرالمؤمنین در یکی از نامههایی که به معاویه در باب همین تبلیغات نوشته است، میفرمایند «لاریت الجیل من الناس کثیر» جمعی از مردم را گرد آوردی «خدعتهم بغیرک» فریبشان دادی «والقیت موج بحرک تغشاهم ظلمات» تاریکیها آنها را فرا میگیرد «وتتطلاتم به الشبهات» این جمعی که دنبال خودت راه انداختی «فجازوا عن وجهتم و نکسوا علی اعقابهم و تولوا علی ادبارهم و اولوا علی احسابهم» اوصاف آنها این است «الا من فاع من اهب البصائر» الا یک جمع اندکی که اهل بصائر بودند و همراه تو بودند، وقتی به ماهیت تو پی بردند «فانهم فارقوک بعد معرفتک و حربوا الی الله من موازرتک اذ حملتهم علی السبع وادلت بهم عن القصر فتق الله یا معاویه فی نفسک و جاز بالشیطان قیادک و فان الدنیا منقطع عنک العنت و الآخره قریبه منک» جمعی همراه معاویه از شام آمدند، تبلیغات گمراه کنندهای بود و چهرهای از معاویه درست کردند. مردم جمع شده بودند و پیراهن عثمان را به منبر مسجد شام زده و انگشت قطع شدهی عثمان را آنجا چسبانده بودند. سوگواریهای زیادی براه انداخته بودند و قاتل عثمان را مستقیماً امیرالمؤمنین یا یاران ایشان میدانستند که امیرالمؤمنین آنها را پناه داده و جزء خواص خود کرده است.
محور سوم استفادهی بنی امیه از حربههای به ظاهر دینی و مذهبی است، که سابقهی تاریخی آن را هم در قرآن دیدهاید «و قال فرعون ارونی اقتل موسی ولیدع ربه انی اخاف ان یبدل دینکم» منطق فرعون هم این بود که در مقابله با حضرت موسی(ع) «انی اخاف ان یبدل دینکم او ان یظهر فی الارض الفساد». خب این شعارهایی که در صحنهی کربلا داده میشد، اینگونه نبود که فقط در جبههی امام حسین(ع) سخن از بهشت، جهنم، خدا و پیغمبر باشد، مشابه همین شعارها و چه بسا با صدایی بلندتر در آن طرف داده میشد. این جملهی عمر بن سعد که «یا خیر الله ارکبی و بالجنه ابشری» حجاج بن یوسف هم در مقابله با خوارج، این جمله را برای تحریک یاران خود گفت. لااقل بخش اول آن، حدیث پیغمبر است که عمر سعد این را بکار میگیرد. وقتی مسلم بن عقیل(ع) را مجروح و اسیر کردند و به دارالاماره بردند، ابن زیاد به ایشان میگوید «بما عطیت الی هذا لبلد شتت امرهم و فرقت کلمتهم و رمیتهم بعض علی بعض» آمدی اینجا، مردم را به جان هم انداختهای؟ جناب مسلم هم جواب میدهند «لست لذلک عطیت» یعنی اینگونه جامعه را فریب میدادند، همان چیزی که خودشان مستحق آن بودند را به جبههی مقابل نسبت میدادند و مردم هم فریب میخوردند. «لست لذلک عطیت هذا البلد ولکنکم اظهرتم المنکر و دفنتم المعروف و تأمرتم علی الناس من غیر رضا» بدون رضایت مردم، سوار بر آنها شدهاید «و حملتموهم علی غیر ما امرکم الله به و امرتم فیه باعمال کسری و قیصر، فاعطیناهم لنأمر بالمعروف و ننهی عن المنکر و ندعوهم الی حکم الکتاب و السنه و کنا اهلاً لذلک...لن تزل الخلافه لنا قتل امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب و لا تزال خلافه لنا فانا قهرنا علیها انکم اول من خرج علی امام الهدی» ما خروج نکردیم، بلکه شما خروج کردید «و شق اصل المسلمین و اخذ هذا الامر القصا و نازع اهله بالظلم و العدوان» عنایت دارید که مرحوم سید رضی نامههایی را در نهج البلاغه آوردند، مخصوصاً نامههایی که خطاب به معاویه است، نوعاً ابن ابی الحدید نامهی مقابل آن را که از طرف معاوبه فرستاده شده، آورده است و این جالب است که انسان هر دو اینها را با هم ببیند. از جمله نامهی 64 امیرالمؤمنین، معاویه در نامهای که به حضرت مینویسند، واقعیت را 180 درجه برعکس نشان میدهد. اگر او در یک نامه همه چیز را برعکس نشان میداد، در تبلیغات علنی خود هم این کار را میکرد و این نامه نشان از همان بوده است. حتی تا این مقدار که «مگر پیامبر نگفته است که آدم در مدینه بماند، مدینه زنگار قبل ها را از بین میبرد، تو چرا مدینه را ترک کردی و به کوفه آمدی و مردم را به جان هم انداختی؟» اگر بعد از قرنها کسانی به اسم عالم، مورخ و محدث پیدا میشوند که اینگونه سینه چاک میدهند، هزینه میکنند و علم خود را در خدمت توجیه رفتار معاویه و یزید، قرار میدهند، خیلی روشن است که دستگاه تبلیغانی بنیامیه چکار کرده است. حالا شاید مبالغه باشد، در تاریخ گفتهاند که 70 هزار منبر، نه، حالا هفت هزار، نه، حالا 700 منبر که بوده است. «فی کل بلد منهم خطیب علی منبره یصح» که در توجیه دینی و مذهبی تمام برخوردها، رفتارها و حتی کشتن و به قتل رساندن حجر و در دفاع از یزید و عبیدالله بن زیاد مطلب نوشتهاند، اینها را که عوام ننوشتهاند. ابن عربی، نه ابن محی الدین که بزرگوار بوده است، بلکه ابن العربی (که مربوط به قرن پنجم و ششم است) یک کتاب به نام «العواصم من القواصم» دارد که در باب توجیهگری رفتارهای مورد شبهه و مورد اشکالِ صحابهی پیامبر است. ایشان یزید را هم بعنوان یکی از صحابه معرفی کرده، با اینکه در دورهی عثمان به دنیا آمده است! ملاحظه میشود که به نام دین و پیامبر و سنت او، در دفاع از یزید و تخطئهی حرکت امام حسین(ع) و حتی به اسم علاقه و اظهار محبت به امام حسین(ع)، چگونه تاریخ را عوض میکنند و در تبلیغات خود چهرهسازی میکنند. نه فقط در دوران بنی امیه، بلکه بعدها هم این کار را میکنند، این جریان را به نام فقه، دین، کلام و تاریخ تطهیر میکنند. محب الدین خطیب همان نویسندهی «الخطوط العریضه» که علیه شیعه نوشته شده است، حواشی داغتری بر این کتاب دارد و بد نیست که آن را مطالعه کنید. کسانی که میخواهند علیه تشیع کار کنند، این کتاب را قربه الی الله در سایت های خود گذاشتهاند! خب من برخی از آن موارد را میخوانم: ایشان در دفاع از معاویه نوشته است «فان قیلت فقد قتله حجر بن عدی و هو من الصحابه مشهور بالخیر صبراً اصیلاً بقول زیاد» به صرف گفتهی زیاد بن ابی، جناب حجر را کشت، کار معاویه چطور قابل دفاع است؟ «و بحثت الیه عایشه فی امره فوجدته قد بقتله» عایشه هم پیکی فرستاد تا توصیهی حجر را کند، ولی حالا به تعبیر ایشان پیک دیر رسید. حالا اگر کسی به معاویه اشکال کند که چرا این کار را کردی «قد علمنا قتل الحجر کلنا و الختلفنا» خلاصه قبول داریم که حجر را کشته است، اما اختلاف داریم «و قائل یقول قتله ظلما و قائل یقول قتله حق» حالا ما که مورخ هستیم باید بررسی کنیم. بعد وارد این بحث های ان قلت طلبگی میشود «فان قیل الاصل قتله ظلما الا اذا ثبت علیه ما یوجب قتله» آیا اصل این است که طرف را ظالمانه کشتند؟ ایشان پاسخ میدهد که نه «الاصل ان قتل الامامه بالحق» وقتی حاکم مسلمین کسی را کشت، اصل این است که به حق کشته است «فمن الدعا انه بالظلم فعلیه الدلیل و لو کان ظلما محض لما بقی بیت الا لعن فیه معاویه» در حالیکه بالای تمام درهای مساجد شهر بغداد نوشته شده است «خیر الناس بعد رسول الله ابوبکر، ثم عمر، ثم عثمان، ثم علی، ثم معاویه قال المؤمنین رضی الله عنهم». آنوقت این محب الدین خطیب که بر این کتاب حاشیه زده است، در دفاع از کشته شدن حجر، میگوید «زیاد سخنرانی میکرد، «فحسبه حجر» حجر بلند شد و اعتراض کرد و سنگ ریزه به سمت زیاد پرتاب کرد، «و حسبه اخرون معه» او که چند تا سنگ پرتاب کرد، دیگران هم این کار کردند، «فکتب زیاد الی معاویه یشهو بغی الحجر علی امیره فی بیت الله» که خلاصه این کار را در مسجد کرده است، «وعد ذلک من الفساد فی الارض و کتب معاویه الی الزیاد ان سرح به الیه» او را نزد من بفرست «فلما جیء به الی المعاویه امره بقتله فالذین یرون ان معاویه قتله بحق یقولون ما من حکومت فی الدنیا تعاقب» این نظریه پردازی سیاسی، تاریخی و اجتماعی محب الدین خطیب برای توجیه قتل حجر بن عدی است. «ما من حکومت فی الدنیا تعاقب باقل من ذلک من یحسب امیره و هو قائماً یخطب علی المنبر فی المسجد الجامع» این هم به جای دیگری مربوط بوده، اتفاقی نبوده است، «مندفع بعاطفه الحزبیه و التشیع» انگیزهی او این بوده است، وابسته به رافضیهای شیعه بوده است. «والذین یعارضونهم» اینهایی که میگویند کار بدی کرده است «یذکرون فضائل الحجر و یقوم کان ینبغی لمعاویه ان لا یخرج عن سجیته من العلم و سعه الصدر من المخالفین» طرفداران آن جواب میدهند «بان معاویه یملک الحلم و سعه الصدر عند البغی علیه فی شخص» اگر شخصی باشد و کسی به معاویه اهانت کند، باید حلیم و صبور باشد و تحمل کند «فاما البغی علی الجماعه فی شخص حاکمها و هو علی منبر المسجد فهو ما لا یملک معاویه ان یتسامح فیه و لا صییما فی مثل الکوفه التی اخرجت بعدد الاکبر من اهل الفتنه الذین بغوا علی عثمان بسبب من هذا التسامح» همین تسامحات باعث شد که بر عثمان خروج کنند و او کشته شود. «فکبد الامه من دمائها و و صمعتها و سلامت قلوبها و مواقف جهادها تضیعات الغالیه» خود ابن العربی نقل میکند «لکن حجر فی ما یقال رای من زیاد امور المنکره فحسبه» امور منکره را از زیاد دیده بود و در همان مسجد سنگ ریزه به او پاشید «و خلائه و اراد ان یقیم الخلق بالفتنه» ادعای آنها این است. «فجعله معاویه ممن سعی بالارض فسادا» گفت که این مفسد است و او را به شهادت رساند. ببینید برای کشتن امام حسین(ع) به چه احادیثی تمسک میکنند، سؤال ما این بود که چه چیزی عوض شد تا این جامعه بپذیرد که امام حسین(ع) را با این وضع به شهادت برسانند؟ محمد عزه دروزه یک صومعهای دارد، اما حالا به دلیل بدطینتی، بدفهمی یا کج فهمی در دفاع یا تخطئهی رفتار امام حسین(ع)، مطالبی نقل کرده و تکه هایی را آورده است. از جمله میگوید «فاذا کان الحسین ابا عن یستسلم لیدخل فیما دخل فیه المسلمون» وقتی امام حسین کله شقی کرد «و قاوم بالقوه فمقابلته و قتاله سار من الوجهه الشرعیه و الوجهه السیاسیه صائقا» جایز است «قد یقول قائل الم یکن من الواجب علی یزید و بتالی علی ابن زیاد ان یقبل من الحسین قبول احد شروطه» بعد هم میگوید نه، امام حسین شرطی نگذاشته بود که گاهی در تاریخ آمده است که امام فرمودند من را رها کنید، تا به سرزمینهای دیگری بروم. اصل آن را رد میکند که نه، چنین چیزی هم ثابت نیست و او فقط میخواسته مقابله کند و یزید حق داشته است که این کار را کند. نه تنها رفتارهای زشتی که با خاندان امام کردند را انکار نمیکنند، بلکه آن را برعکس میکنند که نان و آب دادند و احترام کردند، در همین کوفه چقدر رعایت حال ایشان را کردند، اصلاً ابن زیاد قاتل امام را کشت، گفت «تو کسی را کشتی که بهترین آدم روی زمین بود»! تبلیغات اینها را به نام دین ببینید. در جای دیگر همین ابن العربی میگوید «و ما خرج الیه احد الا بتأویل و لا قاتلوه الا بما سمعوا من جده المهیمن علی الرسل» هر کسی هم که به جنگ امام آمد، یک توجیه داشت، اجتهاد کردند و تأویل داشتند «و لا قاتلوه الا بما سمعوا» اگر هم کشتند، بر اساس همان گفتههای جدش بود، چون در تاریخ ثابت نیست که شریح گفته باشد «خرج علی دین جده» گویا این را به شریح نسبت دادند، احتمال دارد که شریح چنین چیزی گفته باشند، اما تاریخ سندی ندارد، ولی اینها سند امثالی مثل شریح است، شریح قاضیهایی که اینگونه بعد از شهادت امام حسین، رفتار امام حسین را توجیه میکنند. وقتی جامعه اینطور بود، آیا دستگاه بنیامیه این کار را انجام نمیداد؟ عرض کردم که در کربلا نماز جماعت خواندند «و ما خرج الیه الا بما سمعوا من جده المهیمن علی الرسل المخبره بفساد الحال المحذر عن الدخول فی الفتن» پیامبر دستور به پرهیز داده بود «و اقواله فی ذلک کثیره منها ما روای مسلم عن زیاده بن علاقه عن فرجه ابن شریح قوله (ص) انه ستکون هنات و هناک فمن اراد ان یفرق امر هذه الامه و هی جمیع فضربوه بالسیر کائن من کان فما خرج الناس الا بهذا و امثالهم» مردم دلیل داشتند که علیه امام حسین خروج کردند، این احادیث توجیه آنها بود. وظیفهی آنها بود و به آن مأمور بودند «و لو ان عظیمها و ابن عظیمها و شریفها و ابن شریفها الحسین یسعه بیته» در خانهی خود نشسته بود «او زیعت او ابله و لو جاعل الخلق یطلبون له بالحق و جمله ابن عباس و ابن عمر لم یلتفت الیهم» اگر به مردمی که او را دعوت کرده بودند، اعتنایی نمیکرد «و حذرهو ما انذر به النبی» و انذار پیامبر در ذهنش باقی بود «و ما قال فی اخیه و رای انها قد خرجت ان اخیه و معه جیوش الارض و کبار الخلق و یطلبون فکیف ترجع الیه بالاوباش الکوفه» برادر او که سپاه و لشگر داشت، آن رفتار را با او کردند، حال چه رسد به اینکه اوباش کوفه بخواهند امام را یاری کنند؟ «و کبار صحابه ینهونه عنه» بزرگانی چون ابن عباس نهی میکردند که نمونههای آن را آوردیم. «و ما ادری فی هذا الی التسلیم لقضائه الله» در اینجا روضه هم میخواند «و الحزن الی سبط نبی الله (ص) بقیه» فقط باید نارحت باشیم که امام حسین به این دلسوزیها توجه نکرد و به این احادیثی که از جد بزرگوارش نقل شده بود، هیچ اعتنایی نکرد. بعد از این هم مستقیماً از یزید دفاع میکند که الان از آن جملات صرف نظر میکنم.
محور چهارم تضعیف شدید قدرت تفکر جامعه، با تبلیغات وسیع و سلب آزادی فکر و بیان بود. کوفه مهد تشیع بود، اما وقتی عاطفهی آنها بر منطق و فکر آنها برتری پیدا میکند و نمیتوانند تصمیم درست بگیرند و تحلیل درست داشته باشند، وقتی فرصت فکر کردن به آنها داده نمیشود، نتیجهاش این میشود. گویا این قضیه پیش از عاشورا، 3-2 بار اتفاق افتاده است، چون هم در مواجهه با فرضدت، وقتی امام حسین از او سؤال کرد، این مضمون را عرض کرد و هم در جایی دارد که وقتی دو نفر از کوفه خارج شدند و امام از وضع کوفه سؤال کرد، مشابه این جمله را گفتند و این نقلی که من عرض میکنم، در مواجهه با 4 نفری است که از کوفه خارج شدند و در یکی از منازل به امام رسیدند و حضرت از آنها وضع کوفه را سؤال کرد، که گفتند «ام الاشراف فقد اعظمت رشوتهم» عظمت هم نقل شده است «و ملعت قرائرهم» منظور از قرائر خورجینها است، اشراف خورجینهای خود را پر کردند «لیستمال قدهم» تا حکومت دل آنها را بدست آورد «و تستنزل نصایحهم» تا خیرخواهی آنها را متوجه حکومت کنند «فهم علیک عربا واحدا» به آنها هیچ امیدی نیست و اشراف بطور یکپارچه علیه شما هستند «ما کتبوه الیک الا لیجعلوک سوق و مکتبا» اگر نامهی دعوتی هم نوشتند، هدف آنها این بود که شما را محل درآمد خود قرار بدهند، حالا که حکومت پول را میپردازد، شما را رها کردند و پسرعم شما را کشتند. منظور من جملهی دوم است که معلوم میشود آنها آدمها فهمیدهای بودند و وضعیت کوفه را درک میکردند «و اما سائر الناس بعده...» یعنی هنوز یا بعد از آنها «فافعتدهم تحتی الیک و سیوفهم قده مشهوره الیک» این جملهای است که بارها عرض کردم. چه میشود که یک جامعهای مثل مردم کوفه دلشان با کسی باشد، اما شمشیرشان علیه او باشد؟ این سلطان دلی که معذور شده است، او گریه میکند، اما گریهای که دیگر اثری ندارد. جامعهای که از فکر تهی شده است، نمیتوانند درست فکر کنند و اوضاع را تحلیل کنند. ابن زیاد و یزید مسلط هستند، نمیتوانند تحلیل کنند که چگونه با تحقیر با آنها رفتار میشود. وقتی نمیتوانند بدرستی موقعیت خود را تحلیل کنند، از این دل و از این اشک و آه چه کاری ساخته است؟ بعد از عاشورا این جملهی معروف که در روضهها خوانده میشود، هم در فرمایشات زینب کبری(س) و هم بصورت مختصر در فرمایشات حضرت علی بن الحسین(ع) آمده است. بعضی از کوفیان پس از مشاهدهی اسارت خاندان پیامبر گریه میکنند، «فجعل اهل الکوفه ینوقون و یبکون» شروع به گریه و ماتمسرایی کردند و واقعاً هم بخاطر این وضعیت گریه میکردند «فقال علی ابن الحسین(ع) اتنوقون و تبکون فمن قتلنا» گاهی در صفحهی حوادث میبینیم که فرد شخص را کشته و بعد در تعریف و بازسازی قتل میگوید «پس از کشتن بر سر جنازه گریه کردم» قاتل برای مقتول گریه میکند. البته همهی مردم کوفه اینگونه نبودند و انسانهای خوبی هم بین آنها بودند. امام سجاد آنها را توبیخ میکند و میفرمایند شما که به خاطر ما گریه میکنید، پس چه کسانی اهل بیت پیامبر را کشتند؟ در اینجا هم قاتل برای مقتول گریه میکند.
محور پنجم فشار اقتصادی و گرفتار کردن مردم به دشواری روزمرهی زندگی بود. مردم کوفه و حتی شهرهای دیگر فرصت فکر کردن ندارند، چون گرفتار هستند. حتی اگر فکر کنند و بفهمند، علایق زندگی مانع از این میشود که تصمیم درستی بگیرند. میبینند اگر از امام حمایت کنند، همین درآمد و وضعیت فعلی را هم از دست میدهند. همه که مانند جناب سلمان و ابوذر نیستند. لذا یک مقدار که امام را همراهی کردند، کنار رفتند. بعد از نماز جماعت عشاء، بیش از چند نفر در کنار حضرت مسلم باقی نماند. چرا؟ یک علت همین بود، به فرمایش امام حسین (ع) در همان خطابه که مردم جامعه را تقسیم میکند (حالا اگر این جملات برای امیرالمؤمنین باشد، به طریق اولی دلالت میکند) «فمن بین مستدعد مقهور و بین مستضعف علی معشیته مغلوب» مردمی که به بیگاری و بردگی کشیده شدند، مغلوب هستند یا دستهی دیگری که در زندگی روزمرهی خود مغلوب هستند، از این مردم چه انتظاری میتوان داشت؟ آقای باقر شریف که معروف به قرشی است، وضعیت اقتصادی کوفه، اختلاف طبقاتی کوفه را بررسی کرده است. بخش اشرافیت که «غرقت فالوراء العریض» ثروت گسترده «فقد من احد دوله امویه ایام عثمان و المعاویه العباد و الامتیازات الخاصه فقد فاغنی علی الحساب ضعفاء و المحرومین» از مال ضعفا و محرومین ثروتمند شدند که از بین آنها اشعث بن قیس و امر بن قریس را ذکر میکند که ثروتمندترین فرد در کوفه بوده و همچنین فرماندهی نیروهای نظامی عبیدالله بن زیاد بوده است. همچنین شبث بن ربعی که جزء طرفداران مسلم بود، ولی بعداً ایشان را رها کرد و دیگران را هم از اطراف ایشان گریزان کرد. اینها طبقهی اشراف بودند که از کیسهی محرومین میخوردند. اما بقیهی مردم که مورد نظر است «و اما الاکثریه صائقه فی المجتمع الکوفی فکانت مرتبط بدوله تتلقی مواد المعاشیه منها باعتبارها ان مؤسس الرئیسی لدوله فهی التی تقوم بالانفاق علیها و قد آنا بعضهم الحرمان و بعضهم العسر» مردم گرفتار بودند «و قد صور شاعر الاسدی» آقای قرشی شاعری از بنی اسد را ذکر میکند «سوء حیات الاقتصادیه بقصیده یمدح یعض امناء الکوفه» چون فرد محتاجی بوده است، برای یکی از سران کوفه قصیده و مداحی میگوبد. شعر جالبی است، چون با یک انعطافپذیری و عاطفهی خاصی همراه است تا آن فرد را وادارکه نیاز او را برطرف کند. وضع زندگی خود را بگونهی زیبایی تصویر کرده و به او میگوید اگر کمکی نکند، از گرسنگی خواهد مرد. شوقی زید کتابی به نام «التطور و التجلیل فی الشعر الاموی» دارد که تحولات شعر دورهی اموی را بررسی کرده است. در آنجا یک نکتهی کلی آورده است و میگوید «انعکاسی از وضع اجتماعی و اقتصادی مردم در این اشعار وجود دارد» چون شعر هم انعکاسی از وضعیت موجود اجتماعی است. نوشته است «و من هنا ارتفع صوت المال فی القصیده الامویه و حتی الجوانب قید القلیله منها فقد کان اساسیه فی حیات الناس» جنبههای اقتصادی مسئلهی کم اهمیتی در زندگی مردم نبود «فطبیعی...» اگر در زندگی مردم امر اساسی است «فطبیعی ان یکون اساسیه فی فنهم..» یعنی در هنرشان «وشعرهم الیس دعامت حامه من دعائم الحیات» آیا وضع اقتصادی و معشیتی مردم یک ستون مهمی در زندگی نیست؟ «فلم لا یکون دعامت حامه من دعائم البناء الفنی» اگر وضع اقتصادی و زندگی مردم یک رکن در زندگی اجتماعی آنها است، خود را در شعر و هنر نشان میدهد. «کانه یسمر فی قائم الحیات و شعر لانه الشعر انما هو تعبیر ان الحیات» این اشعار گویای وضع زندگی مردم است. آقای جمال علی کتاب «تاریخ قبل از اسلام» را نوشته است و عمدهترین منبع او، همین کتابهای لغت است، چون در این کتابهای لغت خیلی از این اشعار و ضرب المثلها آمده است و قتی الفاظ را معنا کردند، گویای وضعیت دورهی قبل از اسلام است. تعبیری که ایشان دارد، این است که بعضی از شعرها وضع زندگی مردم را نشان میدهد. این امر ممکن است در زندگی امروز ما هم ملموس باشد. انسانی که گرفتار است و به 3-2 شغل در جامعه اشتغال دارد، کمتر فرصتی برای فکر کردن به اهداف و اشعار امام حسین دارد.
محور ششم، تشدید و گسترش جبر امنیتی و اختناق شدید است. این امر از دورهی عثمان شروع شده بود، البته برخی از امرای قبلی هم اهل خشونت بودند. این امر گسترش پیدا کرد و در دورهی معاویه بیشتر شد تا اینکه به دورهی حکومت یزید و بویژه ابن زیاد رسید. مکرر در تاریخ آمده است که «ابن زیاد کان یقتل علی الظن و التهمه و یاخذ البری بالصغیر» یک پیک امام به بصره رفته بود و 3 نفر هم به کوفه آمدند، که هر 3 دستگیر شدند و به شهادت رسیدند. یزید نامهای به ابن زیاد نوشت «و قد بلغنی ان الحسین بن علی قد عزم علی المسیر العراق» به من خبر رسیده که حسین بن علی تصمیم گرفته به عراق برود. «فزعل مراصد و المنازل» کاملاً کنترل کنید و هیچ جا از رصد نگهبانان و ناظرین تو پنهان نماند «واحترس» نگهداری و مواظبت کن «واحبس الی الظن» هر کسی را که احتمال دادی مخالف ماست و دل در گرو حسین بن علی دارد، دستگیر و زندانی کن. «و اکتب الی فی کل یوم بما یتجدد لک من خیر و شر» هر روز هم من را از گزارش روزانه چه خوب و چه بد آگاه کن و با پیک نزد من بفرست. من احتمال میدهم این مبالغه باشد، ولی در تاریخ آمده است که ابن زیاد 12 هزار نفر را دستگیر کرده است. بنظر میرسد که به نسبت جمعیت و زندانهایی که بوده، این مقدار مبالغه آمیز است، ولی بهرحال گویای بخشی از واقعیت است که ابن زیاد جمعیت زیادی را دستگیر کرده بود و هر کسی را که احتمال میدادند و خبرچینها میگفتند، دستگیر میکردند. اما نقل شده است که ابن زیاد 400 نفر از اعیان را که یکی از آنها مختار بود، دستگیر کرد.
غیر از این عواملی که عرض کردم، اگر دوستان مراجعه کنند، حتماً عوامل و نکات دیگر و با شواهد بهتری پیدا خواهند کرد. ما باید در کنار پرداختن به اهداف قیام امام حسین (ع)، به تحولات اجتماعی، سیاسی و تاریخی که در تاریخ برجا مانده است، هم بپردازیم و اینها را قرینهی هم قرار بدهیم و تحلیل کنیم که چه میشود یک جامعه مثل جامعهی پیامبر(ص) در عرض کمتر از 50 سال، به این وضعیت میرسد که بهترین خلق خدا را با فجیعترین وضع، آن هم به نام دین، مسلمانی و با شعارهای بظاهر دینی و مذهبی به شهادت میرسانند. حالا ما برای دلخوشی خود میگوییم که قیام امام، منشاء قیام توابین و غیره شد، البته توابین کار خوبی کردند، اما اینها در حد و اندازهی عکس العمل یک جامعهی اسلامی نسبت به شهادت امام حسین(ع) نبود. اگر بنا بود که هدف قیام امام محدود شود به اینکه یک عده بعد از چند سال برخیزند و انتقام بگیرند، حکیمانه نبود. حضرت طول تاریخ را در نظر گرفتند، هم وضع موجود و هم وضع آینده را در نظر گرفتند. اما خود همین امر منشاء سؤال است که چرا آن عکس العمل لازم، پس از شهادت امام حسین (ع) آنگونه که انتظار میرود، نیست؟ گاهی در یک جامعه به یک شخص بزرگ و مرجع در یک روزنامه اهانت میشود و این منشاء یک انقلاب و حرکت میشود، گسترش پیدا میکند، حکومت عوض میشود، حکومت نامشروع برکنار و حکومت مشروع جایگزین آن میشود. اما در قیام امام حسین(ع) تاریخ نقل نکرده است که متناسب با آن جنایتی که علیه ایشان شد، حرکتی اتفاق بیافتد. مرحوم سیدمحسن امیر در «اعیان الشیعه» در دفاع از کوفیان بیان کرده که «فقط اوباشی جمع شدند، والا متن شیعه در کوفه بود و آنها همه محب بودند و این نسبت ناروایی است که آنها افراد بیوفایی بودند» حتی اگر ما ندانیم که ترکیب مردم کوفه چگونه بوده و در تاریخ هم نقل نشده بود که آنها چه رفتاری داشتند و اینکه حضرت زینب و امام سجاد (ع) مردم کوفه را مورد سرزنش قرار میدهند، باز در آن جامعهای که در حدود 50 سال، اینگونه تغییر کرده و شاهد تبلیغات اموی بوده و منابع در اختیار ظلم است که دین را در خدمت خود گرفتهاند، اصلاً بصورت طبیعی نتیجهای غیر از این میتوانست داشته باشد؟ همه در کربلا میدانستند، 80- 70 نفر که بیشتر نبودند، چرا برای محاصره و کشتن امام و یارانشان حداقل 4 هزار نفر آمدند که تا 35 هزار نفر هم گفته شده است؟ مرحوم صاحب جواهر تا 35 هزار نفر را ذکر کرده است. مورخین آوردند و نقلها مختلف است. برخی هم توجیه کردند که چون دستههای مختلف میآمدند، هر کسی که آن بخشی که خودش دیده را گزارش کرده است. کشتن 70 نفر که به این تعداد نیاز ندارد. در روایتی هست که در توضیح روز تاسوعا و عاشورا، روزی است که جمعیت زیادی به ابن زیاد ملحق شدند و سپاه عمرسعد و ابن زیاد خوشحال شدند، گویا آنها فکر هم نمیکردند که تا این تعداد به آنها ملحق شوند. به نسبت جمعیت کوفه، 10 هزار نفر تعداد کمی نیست. این امر یا به این دلیل است که آنها میترسیدند که دیگران ملحق شوند یا اینکه جوی را فراهم کرده بودند که هر کسی حساب میکرد و میگفت ما فقط به آنجا میرویم و نمیخواهیم کسی را بکشیم. لذا افرادی مانند ابن العربی که از کار یزید و عبیدالله زیاد دفاع کردند و میگویند «اینها نمیخواستند و ناراحت بودند و میگفتند ای کاش ما کسی را نکشیم» ممکن است این واقعیت داشته باشد که واقعاً آمده بودند، ولی دلشان هم نمیخواست مرتکب عملی شوند، اما چه میشود که این مقدار تحرک از خودشان ندارند؟ همراه سیاهی لشگر میشوند، خودشان را در سپاه عمرسعد حاضر میکنند تا اسم آنها ثبت شود، شاید یک عده از روی ترس این کار را انجام دادند و پرهیز میکردند از اینکه مستقیماً وارد جنگ شوند. یا اینکه واقعاً خواست آنها بوده است. من نمیتوانم بگویم این ماجرا خواست قلبی همهی آنها بوده است، ولی اینکه هزارن نفر در آنجا جمع شدند، با اینکه میدانستند برای 70 نفر نیازی به این همه نیرو نیست، مورد سؤال است. این امر هم برمیگردد به همان عواملی که عرض شد، که در آن جامعه چقدر مؤثر بوده اند و میتوانند طی چند روز سپاه 18 هزار نفری جناب مسلم را اینگونه از هم بپاشاند. حالا کاری با سران آنها که نامه نوشتند، نداریم. همین توده در مقابل امام جمع شدند، یک عده هم که در کوفه ساکت بودند و یک عده هم که میتوانستند یا احتمال میرفت کاری کنند، در زندان محبوس شده بودند.